کد مطلب:261418 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:328

احسان امام
الف: جعفر بن شریف جرجانی می گوید: در سامرا خدمت امام عسكری علیه السلام رسیدم و با من مقداری پول بود كه شیعیان داده بودند تا به امام برسانم.

پیش از آن كه سخن بگویم، امام علیه السلام به من فرمود: پول ها را به خادم ما، مبارك بده. عرض كردم شیعیان شما در جرجان سلام می رسانند.

حضرت فرمود: از امروز تا 170 روز دیگر برمی گردی به جرجان و روز ورود تو سوم ربیع الثانی است. در آن روز به مردم اعلام كن كه من در پایان همان روز به جرجان خواهم آمد و برای تو فرزند پسری متولد شده، او را «صلت» نام بگذار و او از اولیای ما خواهد بود.

گفتم: یابن رسول الله! ابراهیم بن اسماعیل از شیعیان است و بسیار احسان می كند، گاهی در سال بیش از صد هزار درهم انفاق می كند. حضرت فرمود: خدا به او جزای خیر دهد، سلام مرا به او برسان و به او بگو: برای تو فرزندی به دنیا می آید، او را «احمد» نام بگذار.

راوی می گوید: از خدمت حضرت مرخص شدم و حج گزاردم و بعد از 170 روز به جرجان رسیدم، دقیقا همان روزی كه امام علیه السلام فرموده بود. چون دوستانم به دیدنم آمدند، داستان تشریف فرمایی امام علیه السلام را گفتم. شیعیان پس از نماز ظهر و عصر در منزل من اجتماع كردند و سؤالات خود را آماده كردند.



[ صفحه 230]



ناگاه امام علیه السلام وارد شد. شخصی به نام نضر بن جابر خدمت حضرت رسید و گفت: فرزندم كور شده است. حضرت دست مبارك را روی چشم او گذاشتند همانجا شفا یافت. پس از آن امام علیه السلام حوائج همگان را برآورد و همان روز به سامرا برگشت، با این كه نماز ظهر و عصر را در سامرا خوانده بود. [1] .

ب: مرحوم كلینی روایت می كند از ابن كردی از محمد بن علی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر علیه السلام كه گفت: امر معاش بر ما تنگ شد، پدرم به من گفت: نزد امام عسكری برویم. زیرا نقل شده كه آن امام خیلی سخاوتمند است.

گفتم او را دیده ای؟ گفت: نه. وقتی به منزل حضرت رفتیم، پدرم در میان راه گفت: ما نیازمندیم و مناسب است كه امام 500 درهم به ما بدهد، 200 درهم خرج لباس كنیم و 200 درهم آن را برای ادای دین خود در نظر بگیریم و 100 درهم دیگر را برای مخارج خود مصرف كنیم. من نیز در دل خود گفتم: ای كاش امام 300 درهم به من بدهد، 100 درهم برای لباس و 100 درهم برای تهیه ی مركب سواری و 100 درهم آن را خرجی روزانه قرار دهم.

وقتی خدمت امام مشرف شدیم، حضرت به پدرم گفت: چرا تا به حال اینجا نیامدی؟ پدرم گفت: خجالت می كشیدیم.

وقتی از محضر امام مرخص شدیم، غلام حضرت آمد و كیسه ی پولی



[ صفحه 231]



به پدرم داد كه 800 درهم در آن بود و آنچه را من و پدرم در راه با همدیگر گفت و گو كرده بودیم، از قول امام علیه السلام بیان كرد كه فلان مبلغ برای فلان كار باشد.

ابن كردی می گوید: وقتی آنان این معجزه ی امام علیه السلام را دیدند، به ایشان گفتم: آیا به امامت او معتقد شدید؟ گفتند: نه، ما هنوز به مذهب واقفیه باقی هستیم؛ «هذا أمر قد جرینا علیه». [2] .

ج: محمد بن حسن بن میمون می گوید: نامه ای به امام عسكری علیه السلام نوشتم و از تهیدستی و فقر شكایت كردم. سپس با خودم گفتم: مگر امام صادق علیه السلام نفرموده است: «الفقر معنا خیر من الغنی مع غیرنا و القتل معنا خیر من الحیاة مع عدونا»؛ یعنی فقر با ما بهتر از ثروت با دیگران و شهادت با ما بهتر از زندگی با دیگران است.

حضرت پاسخ نامه را چنین نوشتند: «ان الله یخص أولیاءنا، اذا تكاثفت ذنوبهم بالفقر و قد یعفو عن كثیر منهم كما حدثتك نفسك، الفقر معنا خیر من الغنی مع عدونا و نحن كهف لمن التجأ الینا و نور لمن استبصربنا و عصمة لمن استعصم بنا، من أحبنا كان معنا فی السنام الأعلی و من انحرف عنا فالی النار». [3] .

خداوند دوستان خودش را به هنگام ارتكاب گناه، به فقر مبتلا می سازد و از بسیاری از گناهان آنان می گذرد؛ همان گونه كه تو در دل خود گفتی، فقر با ما بهتر از ثروت با دشمنان ما است و ما پناهگاه كسی هستیم كه به ما



[ صفحه 232]



پناهنده شود و نور كسی هستیم كه به ما بصیرت پیدا كند و نگهدار كسی هستیم كه به ما اعتصام بجوید. هر كس ما را دوست بدارد، در مقام بالا قرار می گیرد و هر آن كه از ما منحرف شود، سرنوشت او جهنم خواهد بود.

د: ابوهاشم جعفری می گوید: روزی به خدمت حضرت رسیدم و می خواستم از آن حضرت نقره ای بگیرم و انگشتری بسازم و به آن تبرك بجویم؛ اما فراموش كردم. چون برخاستم، امام علیه السلام انگشتری به من داد و فرمود: نقره ای می خواستی، ما انگشتر دادیم. نگین و اجرت ساختن آن را سودی كردی، ای اباهاشم! گوارایت باد.

گفتم: سرور من گواهی می دهم كه تو ولی خدا و امام من هستی، اطاعت شما را جزو دین خود می دانم. حضرت فرمود: ای اباهاشم! خدا تو را بیامرزد. [4] .


[1] بحار، ج 50، ص 262.

[2] كشف الغمة، ج 3، ص 283.

[3] بحار، ج 50، ص 299؛ كشف الغمة، ج 3، ص 300.

[4] كافي، ج 1، ص 512؛ بحار، ج 50، ص 254.